ای رفته به وادی تباهی

از دست تو شکوه ام زیاد است

بی شک توخودت دگر بدانی

بیچارگیت از اعتیاد است

شاید دوسه روزنأشه باشی

یک عمر ولی عذاب بینی

در وادی اعتیاد و ادمان 

درد وغم بی حساب بینی 

گیرد زتو احترام و عزت 

ازدست دهی تو آبرو را

ادمان چو رفیق آدمی گشت

ساقط کند از حیات او را

این وادی نکبت و عذاب است

 درآن زخوشی نشانه ای نیست 

این طبع ومرام اعتیاد است 

باحال خوشش میانه ای نیست

بیچاره کسی که از جوانی

دربازی مرگ پا گذارد

تالحظه ی آخر اسارت 

باران بلا بر او ببارد 

هرکس که دراین مسیر آید

دارائی خود همه ببازد

ادمان این بلای خانمانسوز

یک دیو از آدمی بسازد

او رابنهد سردوراهی

تااو بنماید انتخابی

یک سوهمه چیزهای خوب است

یک سوی دگر بودعذابی

هربار ولی اسیرادمان 

خواهان عذاب اعتیاداست

روزی بخودآیداو که دیگر

رفته همه هستی اش به باداست

اومتهم است به هرخلافی

هرچندکه کار او نباشد

هرکس که شودمقیم ادمان

کاشانه ی او زهم بپاشد

ای دوست به خودترحمی کن

خود را به جهنمی نینداز

گر رفته دراین طریق شومی

 برگرد و شروع کن ازآغاز


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها