روزگاریست که من مهرتودر دل دارم

زین سبب بادل خود همیشه مشکل دارم

کشته ی شمشیرعشقم که جفادیده دلم

چه بگویم که زعشق توچه ها دیده دلم

پشت این درکه جفادیده دلم بنشسته

که جفاکار به روی دل من در بسته

هم جفا کردی و هم مرا مقصر دانی

چونکه عاشق توأم مرا زخود میرانی

درمن خسته زغم طاقت هجرانت نیست

درتو هم هیچ وفا به عهدو پیمانت نیست

به صدای دل دیوانه ی خود گوش کنم

نتوانم که دمی تو را فراموش کنم

عشق تودردل من چوخون به رگهای من است

بعد هجران تو هم آفت دنیای من است 

هرچه درد است زهجران تو در دل دارم

کوهی ازغصه ودرد و غم مقابل دارم

توولی سنگدلی با دل من رحمت نیست

ازمن و عشق و خدا و دگران شرمت نیست

رفتنت پیش همه کوچک و تحقیرم کرد

غمت از زندگی و بودن و عشق سیرم کرد

تنهایی من پرشده ازخاطره هایت

عاقبت جان دهم از جور و جفایت


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها